اقاامیرعلی یکی یدونهاقاامیرعلی یکی یدونه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

تقدیم به امیرعلی

امیرعلـــی ....

 

هدیه ناز خدا.....

ضربان قلب مامان و بابا....

به زندگی مون خوش اومدی

امیرعلی 15 ماهه

سلام به همگی اینجا بنده رفتم بالای اکواریم ببینم چه خبره اینجام دارم میرم مدرسه..الکی انگار بزرگ شدم اینجام که دارم کارای خونه رو میکنم تا مامانم به درساش برسه و اما چون پسر خوبی بودم رفتیم شام بیرون فعلا خداحافظتون   ...
29 دی 1394

توووووووولدم مبارک

سلامی به وسعت اسمان ها به خورشید زندگیم عزیزم این پست به روایت تصویر باشه درد و دلا بمونه برای بعد.... جشن تولد یه جشن خودمونی تو رستوران وحید گرفتیم همراه مامانی و بابایی و دایی احمد واما بقیه عکس ها     این عکس خراب کاری جدیدمه. زردچوبه مامانی رو ریختم بره تازشو بگیره قربووووون دوتاااااتون ...
24 مهر 1394

* تولد 11 ماهگی *

سلام به همگی دیگه کم کم داره تولدم از راه میرسه  اما قبل اون تولد 11 ماهگی م رو دریابین مامانی جونم باز شرمندم کرد و یه کیک خوشمزه برام پخت    اینجا یه اتفاق بد افتاد دستمو دراز کردم و شمع دستمو سوزوند کلی گریه کردم.... اینم یکی دیگه از شیطونیام راستی از 24 مرداد هم میتونم راه برم و همه رو کلی خوشحال کردم به امید موفقیت های بیشترم.... ...
15 شهريور 1394

ماجراهای مروارید های امیرعلی خان

سلام. پسر یکی یدونه ما 4 خرداد 94 یعنی تو 9 ماهگی اولین دندونش جوونه زد اونم ار پایین و 4 روز بعد هم کناریش. خب مام یه جشن خودمونی براش گرفتیم و به رسم تبریزا براش دیشلیق پختیم یعنی دندونی و برای خییلی از نزدیکان هم بردیم و من براش پندتا تزیینات هم درس کردم که عکس همشونو میذارم. از ریسه ها فیلم گرفتیم یادم رفت عکس که اخرسر گرفتم و اما کیک خوشمزه ش اینم عکس دیشلیق سالاد ماکارونی تزیین دندون ژله ها   و اما خان پسر خودم که کلی کیف کرد و دست میزد و میخندید قربونش برم و به رسم قدیما از گندم و نخود دیشلیق اینجوری درس کردیم زدیم به سینه ش خب یه روزم که...
19 مرداد 1394

امیرعلی و خوش گذرونی

سلامی گرم تو این تابستون خییلی گرم امیرعلی من که امروز 10 ماه و 21 روزشه خییییییلی شیطون شده دیگه یه لحظه یه جا بند نیست درتلاش که راه بره  خودش از زمین بلند میشه یکی دو قدم میتونه بره ولی بعد میفته زمین...قربونش برم داره مردی میشه برا خودش درسته که لاغر شده از بس که شیطونه ولی همه جوره عاشقشم. ماه پیش عزیزم خاله ایسن و عمو رضا و ارمیا و عرشیا یه روز شام اومدن خونمون تو که خییلی بهت خوش گذشت. خب اینجا دارم اماده میشم الان مهمونا میرسن   اینجام کادو هامو گرفتم اینجام عرشیا جون داره بهم غذا میده الان عکس کادو هام خب یه روزه دیگه م که با عرشیا و ارمیا جونم رفته بودیم رستوران خییلی خوش ...
12 مرداد 1394

تولد 9 ماهگی

سلام به شیرین ترین لبخند زندگی م امروز که دارم این مطلب رو میذارم 9 ماه و 19 روزه ای . حتما میگی وای مامان چقد دیر کردی .اخه پسرم راستش چون همیشه خونه مامانی مطلب میذارمو تو این مدت بخاطر امتحانات دایی احمد و مامانی زیاد نمیومدیم خونشون یکم دیر کردم. ناز پسرم توانایی هاش خیییلی زیاد شده تو 7 ماه و 13 روزگی تونستی خودت دست بزنی از قبل اونم میتونستی نانای کنی.از 7ماهگی قشنگ بابا میگی.وقتی 9 ماهگی ت تموم شد تونستی خودت بشینی و دوست داری از یه جایی بگیری پاشی و دستاتو ول کنی و بخندی و هرروز تو این کار کلی پیشرفت میکنی.....                                 ای ب...
10 تير 1394

امیرعلی در گردش

سلام به همه یه روزی از روزای بهاری رفتیم باغ پسرعمه مامانم اقا سعید خییییلی خیییلی خوش گذشت این یکی حیاط خونمون دارم گوجه سبز میچینم یه روزم از روزا سه نفری رفتیم پیک نیک اینم منو بابایی خب اخر مطلب یکی از روزام مامانی منو دخمل کرد ولی دیدم پسر بودن یه چیز دیگه ست خدا به همراتون ...
20 خرداد 1394

8 ماه گذشت....

سلام نفسم روزها پشت سر هم میان و میرن خوب بد....ولی قشنگی ش این جاست که تو با مایی و با تو زندگی خییلی شیرینه. اوایل ماه اردیبهشت یه اتفاق خییلی بدی افتاد بابایی و من پدربزرگ مهربونمون رو از دست دادیم اونم غیر منتظره اصلا مریض نبودن ولی یهو انگار دلش خواست که تو ماه رجب پرواز کنه و بره پیش خدا. ایشون هم پدربزرگ من بودن هم پدربزرگ بابایی اخه من و بابایی دخترعمه و پسردایی هستیم. بابابزرگ تو رو خییلی دوست داشت تو م اونو {الان دوس نداشته باشه}همیشه برات شعر میخوند و تو کیف میکردی و میگفت تو ولیعهد منی امیرعلی. روحش قرین رحمت الهی در طی مراسم ها نمیدونم چشم خوردی سرما خوردی حالا هرچی بدجور مریض شدی خییلی اذیت شدی قربونت برم اص...
28 ارديبهشت 1394

سفر به مشهد

سلام پسرم   اولین عیدت که سال 94 باشه  3تایی همراه مامان ناز و بابایی و دایی احمد  که خییییلی خیییلی بهشونم زحمت دادیم رفتیم مشهد شما یکمی مریض بودین که اونجام بدتر شدی روزای اول خیییلی سخت گذشت برا هممون...تاصبح تب کردی و اونجا بردیمت بیمارستان کودکان خوشبختانه زود خوب شدی و روزای باقی خوش گذشت. امیرعلی و بابا بزرگ(بابای بابایی) در فرودگاه تبریز در حال خداحافظی از هم پسرم تو هواپیما خوابید امیرعلی فشن تو هتل امیرعلی تو حرم امام رضا {ع} امیرعلی و سفره هفت سین  امیرعلی تو الماس شرق امیرعلی تو حیاط حرم امیرعلی و باباجون {بابای من} امیرعلی با بابایی ش تو...
4 ارديبهشت 1394