اقاامیرعلی یکی یدونهاقاامیرعلی یکی یدونه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تقدیم به امیرعلی

ملاقات با دکتر در پایان ماه سوم

1393/9/25 16:22
نویسنده : مامان امیرعلی
257 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دلیل نفس های من و بابایی

عزیزدلم تصمیم گرفته بودم برای تولد سه ماهگی ت یه تولد دورهمی بگیرم ولی...خب 22 آذر که اربعین حسینی بود نشد 23 ام هم بردیمت دکتر برای کنترل سلامتی ماهیانه تو ...به آقای دکتر گفتم که اصلا راحت نمیخوابی...به سختی میخوابی و زود از خواب میپری..ایشون هم تو رو نوشتن برای آزمایش کلسیم...غیر این موضوع خداروشکر همه چی خوب بود باتوجه به سرماخوردگی که گذروندیم افزایش 900 گرمی این ماهت خوب بود خداروشکر...الان 6400 کیلوگرم وزنته عروسک من...بگذریم سختش اینجاس. ..

رفتیم آزمایشگاه دی بابایی مارو برد تو بعد برگشت. بایه سوزن نازک داشتن ازت خون میگرفتن...من طاقت دیدن ریختن قطره قطره خونت رو نداشتم سرم داشت گیج میرفت هی میگفتم بس نیست..تو رو خدا کافیه...تا سرم رو برگردوندم دیدم بابایی هم اومده که با دیدنش کلی روحیه گرفتم بعد سوار ماشین شدیم شیر خوردی و تو بغلم خوابیدی...طاقت دیدن گریه هاتو ندارم نفسم...بخدا هر کاری هم میکنیم فقط برای سلامتی توه و بسآرام

همونطور که تو جواب ازمایش میبینی ظاهرا همه چیز خوبه...ولی اقای دکتر گفتن یه امپول D3 نصفش رو تو بزنی نصفش رو من بعد یه شربت کلسیم هم دادن که یه ماه باید بخوری.

انشال...همیشه سالم وسلامت باشی..

پسندها (1)

نظرات (1)

کیان
3 دی 93 8:40
خوش به حالت امرعلی جون چه خوب وزن گرفتی.بزنم به تخته که چشم نخوری من الان یک ماه بیشتره که وزن نمیگیرم یک هفته میشه که دارند به من شیر خشک کمکی میدن هفته دیگه قراره برم چکاپ دعا کن وزنم زیاد شده باشه وگرنه مامانو بابا خیلی ناراحت میشن.قربونم برم خیلی تو ماهی
مامان امیرعلی
پاسخ
انشال..عزیزدلم زود زود توپول موپول میشی....وای من میفهمم مامانت چقد نگرانته...