اقاامیرعلی یکی یدونهاقاامیرعلی یکی یدونه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

تقدیم به امیرعلی

جا مانده های سال 93

سلام به روی ماه پسر نازنینم میخوام اولین پست امسال حرف های مادر پسری باشه بین خودمون...حرفایی که چندماه پیش باید مینوشتم ولی خب به دلیل مشکل وقت و...نشد...ببخش دیگه عزیزم وقتی 4ماه گذشت: 4 ماه مثل برق و باد گذشت گاهی سخت گاهی شیرین..هرروز تو بزرگتر شدی ومن قوی تر ...دست های کوچیکت که چروک بودن موقع تولد الان یکمی خودشونوپیدا کردن  ...ابی زیر پوستت اومده. انگشت شست پات رو که همیشه جمع میکردی الان همیشه باز نگه میداری...بلندتر و بیشتر میخندی...مدت طولانی تری صداهای عجیب غریب درمیاری..وای وای بعضی موقع ها جیغ میزنی ها چه جیغ زدنی.. تو این 4 ماه هم تو کلی عوض شدی هم من.منی که یه دختر تنبل بودم و از خواب و غذا بخاطر هیچ چیز نمی...
10 فروردين 1394

آموزه هایی از تهمینه میلانی

تهمینه میلانی؛ مامان که شدم : به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد باعشقش مث یه پرنسس رفتار کنه تاجفتش بفهمه که پسرم تودستای یه ملکه بزرگ شده! روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره ! بهش یادمیدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه! بهش یاد میدم که خانما اقابالا سر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان! بهش یاد می دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه ، چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !! بهش یاد میدم اونقدعاشقونه به عشقش نگا کنه انگار قحطی آدمه !! به پسرم یاد می دم که عشقشو عاشقونه ب...
23 مرداد 1393

درد و دل های مامانی 2

سلام به امید زندگیم... پسرم که الان هممون با حس وجودت نفس میکشیم با حرکاتت، غلتیدنت، لگد ها ما رو بیشتر و بیشتر به خودت وابسته تر میکنی...احساس میکنم که کم کم جات داره تو اون دنیای کوچولو تنگ میشه و توم سخت منتظری بیای بغلم...از خدا فقط سلامتی تو رو میخوام وبس...چن روز پیش یه خبر بد شنیدم دختر کوچولو  همسایمون که تقریبا هم ماه تو ،تو دل مامانش بود بخاطر بی حواسی دکتر یا نمیدونم چی به دنیا نیومده رفت بهشت...خیلی ناراحت شدیم دیروز دفنش کردن...بیچاره مامانش آخه دختر خیلی دوس داشتن...  یه خبر خوبم دارم برات عزیزم تخت و کمدهات اومد خونمون هنوز وسایلت رو کامل نچیدم کم کم که چیدم عکساشو زود زود میذاریم تو وبلاگت...خاله هات ( دوستای ...
16 مرداد 1393

درد و دل های مامانی1

سلام به زیباترین بهانه زندگی مون.... توکه ستاره روشن زندگیمون شدی و باور کردیم یه هدیه باور نکردنی هستی از طرف خدا وبس.. خیلی آروم و بی سروصدا ولی نه شایدم خیلیم با هیاهوی وارد زندگی و بعد دلمون شدی نمیدونم..... خیییلی زود اومدی خیییلی.. باید اعتراف کنم هیچ گونه آمادگی نداشتیم عزیزم تازه منو بابایی میخواستیم زندگی مونو شروع کنیم وبا همه مشکلات....ولی عشقت تو وجودم انگار جریان داشت با این که میدونستم حتی شاید 1 میلیمتری ولی از همون موقع جونت بسته شد به جونم همه جوره یعنی هرجور بود نگه ت داشتم... فکر کنم فقط مادرا میتونن این حس رو درک کنه... این ترم دانشگاه خییلی سخت گذشت درسام کمی مشکل تر شده بود تو کلاس نشستنم با تو وروجکم خیلی سخ...
6 مرداد 1393
1