سلام نفسم روزها پشت سر هم میان و میرن خوب بد....ولی قشنگی ش این جاست که تو با مایی و با تو زندگی خییلی شیرینه. اوایل ماه اردیبهشت یه اتفاق خییلی بدی افتاد بابایی و من پدربزرگ مهربونمون رو از دست دادیم اونم غیر منتظره اصلا مریض نبودن ولی یهو انگار دلش خواست که تو ماه رجب پرواز کنه و بره پیش خدا. ایشون هم پدربزرگ من بودن هم پدربزرگ بابایی اخه من و بابایی دخترعمه و پسردایی هستیم. بابابزرگ تو رو خییلی دوست داشت تو م اونو {الان دوس نداشته باشه}همیشه برات شعر میخوند و تو کیف میکردی و میگفت تو ولیعهد منی امیرعلی. روحش قرین رحمت الهی در طی مراسم ها نمیدونم چشم خوردی سرما خوردی حالا هرچی بدجور مریض شدی خییلی اذیت شدی قربونت برم اص...