اقاامیرعلی یکی یدونهاقاامیرعلی یکی یدونه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تقدیم به امیرعلی

خاطره ی زردی امیرعلی

1393/7/23 19:04
نویسنده : مامان امیرعلی
196 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام زیباترین هدیه ی خدا .....

سه شنبه که 4 روزه بودی بابا وحید و مامانی (مامان من) بردنت پیش یه متخصص کودکان که گویا قصد جان نوزادان رو داره خدا خودش ازش نگذره ... با اینکه دیده بود زردی داری ، هیچ اقدامی نکرد ... فرداش خودم که دیدم بدتر شدی  نتونستم بشینم و بردیم پیش دکتر سلطانی که دکتر بچگی های خودمه ... وقتی رفتیم ; دکتر خندید و گفت آره الان بپه های چن سال پیش ، بچه های خودشونو میارن پیشم.

منم حالم زیادخوب نبود ، اولین روز بود بعده زایمان اومدم بیرون سرم گیج میرفت ... و وقتی میبردیمت آزمایش نمیذاشتن من بیام ، گفتن بشینم تو ماشین ولی یواشکی منم رفتم و زودتر از بابا وحید و مامانی هم رسیدم اونجا (آخه آسانسور اونا گیر کرده بود) ... ازت یه ذره خون گرفتن و تو گریه کردی و تا جوابو بدن من بهت شیر دادم، زردیت شده بود 16/4 ! دکتر گفت باید دستگاه ببریم خونه و 72 ساعت زیر دستگاه باشی.

من میدونستم طبیعیه و باید تحمل کنیم ولی بابا وحیدت داغون شده بود وقتی ازت خون گرفتن، اونقد حالش بد شد که کیفشم اونجا جا گذاشته بود ... من به دکتر گفتم اگه صلاحه یه روز کامل بستری ت کنیم بیمارستان تا زودتر خوب بشی ولی مخالفت کرد و گفت : میخوای بچه یه بیماریه عفونیم بگیره؟؟! نه که بیمارستانامون خیلی تمیزه!

گذاشتیمت یه دستگاه 8 لامپه میدونستم سختیش 2 ساعت اولش بود و تو بدجوری گریه میکردی و من میدونستم باید هردومون تحمل کنیم ... تو گریه میکردی و دل همه کباب میشد، مامان بزرگا که تحمل نداشتن میگفتن یه ذره برداریم بعد! ولی من سر هردوشون داد زدم که یه بارم بگین نمیذارم نوه تونو ببینید و همه ساکت شدن و بعد تو عادت کردی ... تازه از فرداشم خوشت میومد، جای گرمی بود و راحت میخوابیدی ...

جمعه دوباره آزمایش دادی و تقریبا نصف شده بود و خیلی خوشحال شدیم، تا شنبه شب موندی تو دستگاه، فرداشم دوباره بردیم آزمایش و دکتر ، تموم نشده بود ولی دیگه دستگاه لازم نبود و دارو نوشت ...

خلاصه هرجوری بود هرسه مون محکم با این زردی مبارزه کردیم ... به امید سلامتی روز افزونت ...

مامان امیرعلی

 

پسندها (1)

نظرات (1)

ارام (کوچمولو)
9 آذر 93 17:59
چقدر خاطره زردی امیر علی برام اشنا بود دختر منم زردی داشت و بابا وحیدش حسابی ترسیده بود خدا راشکر بیمارستان بستری نشد النای من دو روز بستری شد