اقاامیرعلی یکی یدونهاقاامیرعلی یکی یدونه، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

تقدیم به امیرعلی

ختنه در شب عید غدیر

سلام نفس مامانی.... خدارو شکر این روزا حالت بهتره و داری کم کم به این دنیای بزرگ تر عادت میکنی هرروز که میگذره احساس میکنم بزرگ تر میشی..رفتیم پیش دکتر برای کنترل یک ماهی که خدارو هزار مرتبه شکر و هزارماشاءالله خوب وزن گرفته بودی و زردی تم تقریبا تموم شده.از دکتر اجازه گرفتیم که مسلمونت کنیم.یکشنبه صبح میخواستیم بریم بیمارستان ارتش که به دلایلی نشد عصر به مطب دکتر جورابچی زنگ زدم و وقت گرفتم با باباوحید و مامان ناز (مامان من) رفتیم.باباوحید که طاقت گریه تو رو نداشت کلا نتونست بالا بیاد نشست تو ماشین مامان نازم رنگ و رو پریده خیییلی میترسید انگار میخواستی بری عمل جراحی...!! من آروم تر از همه بودم! دکتر اجازه نداد موقع ختنه پیشت باشیم و تو م...
23 مهر 1393

اولین سری عکس های امیر علی

                                                         بسم الله الرحمن الرحیم اولین لحظات زندگی سلفی دایی و امیرعلی   بابا شیکمم دردمیکنه عکس نگیر اولین لحظات پس از آمدن به خونه و حالا رقص آذری ...
24 شهريور 1393

آموزه هایی از تهمینه میلانی

تهمینه میلانی؛ مامان که شدم : به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد باعشقش مث یه پرنسس رفتار کنه تاجفتش بفهمه که پسرم تودستای یه ملکه بزرگ شده! روزا دستاشو میگیرم و چنان با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره ! بهش یادمیدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه! بهش یاد میدم که خانما اقابالا سر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان! بهش یاد می دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه ، چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !! بهش یاد میدم اونقدعاشقونه به عشقش نگا کنه انگار قحطی آدمه !! به پسرم یاد می دم که عشقشو عاشقونه ب...
23 مرداد 1393

درد و دل های مامانی 2

سلام به امید زندگیم... پسرم که الان هممون با حس وجودت نفس میکشیم با حرکاتت، غلتیدنت، لگد ها ما رو بیشتر و بیشتر به خودت وابسته تر میکنی...احساس میکنم که کم کم جات داره تو اون دنیای کوچولو تنگ میشه و توم سخت منتظری بیای بغلم...از خدا فقط سلامتی تو رو میخوام وبس...چن روز پیش یه خبر بد شنیدم دختر کوچولو  همسایمون که تقریبا هم ماه تو ،تو دل مامانش بود بخاطر بی حواسی دکتر یا نمیدونم چی به دنیا نیومده رفت بهشت...خیلی ناراحت شدیم دیروز دفنش کردن...بیچاره مامانش آخه دختر خیلی دوس داشتن...  یه خبر خوبم دارم برات عزیزم تخت و کمدهات اومد خونمون هنوز وسایلت رو کامل نچیدم کم کم که چیدم عکساشو زود زود میذاریم تو وبلاگت...خاله هات ( دوستای ...
16 مرداد 1393