اقاامیرعلی یکی یدونهاقاامیرعلی یکی یدونه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

تقدیم به امیرعلی

واکسن دوماهگی

سلام وروجک شصت و دو سانتی من نفس مامان بالاخره صبح 1 آذر 93در هوای بارونی و دل انگیز تبریز از خونه مامان نازمون رفتیم به طرف مرکز بهداشت برای کنترل و زدن واکسن دوماهگی شما..تقریبا 9 روز دیر کردیم ولی در عوض واکسن پنتاوالان یا همون 5 گانه رو دریافت کردی که از یک آذر در مراکز فقط به نی نی های دو ماهه میزدن!! از این بگذریم یه دادو بیدادی راه انداختی اونجا که نگو همین که واکسن رو زدن زودی سوار ماشین شدیم راه افتادیم...موقع رفتن همش از پنجره بیرون رو نگاه میکردی ولی برگشتنی اصلا تو کریر ت ننشستی و تو بغلم آروم شدی و خوابت برد و برگشتیم باز خونه مامان ناز...شبم اول بابایی یکمی کمکم کرد ولی بعد با مامان ناز خوابیدیم خداروشکر زیاد تب نکردی.صبح کم...
3 آذر 1393

مامانی میترسه....

سلام فرشته کوچولو ی من... عزیزدلم فردا میخوایم بریم واکسن 2ماهگی رو بزنیم...بخاطر سرماخوردگی 10 روز دیر شده...ولی خب از شانس مون 5 گانه وارد بازار شد و علیه یه میکروب بد اضافی هم آن شال...بدنت مقاوم میشه...با وجود اینکه ترم قبل دانشگاه کارآموزی بهداشت داشتیم و خودمون به نی نی های کوچولو واکسن میزدیم و همه چی رو یاد مامانا میدادیم ولی بدجوری میترسم خییلی نگرانتم...به مامانا میخندیدیم که ترس نداره که تازه خیییلی خوبه که واکسن میزنن و خیلی حرفای دیگه ولی الان فرق میکنه تازه دارم حس مادرانه رو درک میکنم...2 -3 روزم هست شبا بدجوری بیتابی میکنی پاهات سوخته نمیدونم شاید پیتزا تند خوردم از اونه شایدم بخاطر تغییرات پی پی ته ولی خودم یاد گرفتم ...
30 آبان 1393

اندر احوالات امیرعلی جوووون

آخ که خواب صبحگاهی بعد بیدار کردن همه چه حالــــــــی میده ... ببین تو خواب چقد ناز میخندم  شاید خوابای خوب خوب میبینم ... الله اعلم .......   امان از این سرماخوردگی ، دمار از روزگارم درآورد ، ببین چه بیحال خوابیدم      آمپول زدم و اومدم خونه مامانی ، ببین چشام سرخه .... خودم ماشین سواری بلدم باور نداری نیگا کن دیگه ... ام ... بــــــیــــــــب ........ ...
28 آبان 1393

اولین سرماخوردگی

                  سلام پسر عزیزتر ازجانم دوست داشتم پست اولین واکسن رو بنویسم نه اولین بیماری ت رو....روزای خیلی سختی رو گذروندیم و درحال گذروندنیم بخاطر سرماخوردگی ت هم واکسن رو هنوز نزدیم. .. خیلی مظلوم تر شدی هرروز صبح و شب بهت آمپول میزنیم...خیلی اذیت میشی ولی باور کن ما بیشتر اذیت میشیم دل همه وهمه خونه!! کی خوب میشی نفسم؟؟؟ آخه میدونی دیگه طاقت گریه هاتو ندارم دیگه دوست ندارم داروهای بدمزه بهت بدم...سه بار رفتیم دکتر آخه خیلی کوچولو یی داروهای خیلی قوی نمیشه داد وحتی سرفه کردنم بلد نیست ی...بخدا من و باباوحید خیلی خیلی مراقب بودیم نمیدونم این بیماری از کجا پیداش شد.. .خیییلی دوست داریم تو ...
26 آبان 1393

just امیرعلــــــی

وقتی میرم حموم، مامانی منو دخمل میکنه. ببین چقد بهم میاد ... ماشاالله خوشگلتر از 100 دخترم ... چشم نخورم ایشالله ...     اینجام حاضر شدم و منتظر خاله هامم (دوستای مامانم) دارن میان منو ببینن ، نیگا کن چقد خوشالم ... ...
8 آبان 1393

اولین هدیه بخاطر اسمم...

سلام به همگی  اولین عید غدیر زندگیم درسته که فقط یه ماهه بودم  اما یه هدیه کوچولوم گرفتم! مامان نازم که معلم کلاس دوم دبستانه تو مدرسه شون جشن عید غدیر برگزار کرده بودن تو مدرسه دخترانه که علی پیدا نمیشه واسش جایزه بدن...ولی خانوم مدیر یهو گفته بود که خانوم الهی یعنی مامان ناز اینجاب که صاحب یه نوه ی خوشگل شده به اسم امیرعلی بیاد و این هدیه کوچولو رو ببره واسه اون آقا پسر...بله دیگه اینطوریاست...ما همه جا طرفدار داریم حتی مدرسه دخترونه😆😄☺....آن شال..از سال بعد هدیه های بیشتری بگیرم تا یادم نرفته اینم عکس کادوم... ...
30 مهر 1393