اقاامیرعلی یکی یدونهاقاامیرعلی یکی یدونه، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

تقدیم به امیرعلی

تولد 4 ماهگی...

سلام دنیای من.... پسرم 4 ماه گذشت...مثل برق و باد..گاهی سخت و گاهی شیرین...هر روز تو بزرگتر و بزرگتر شدی و من قوی تر..دست های کوچیکت که چروک بودن موقع تولد الان یکمی خودشو پیدا کردن و ابی زیر پوستت اومده..انگشت شست پات رو که همیشه جمع میکردی الان همیشه باز نگه میداری...بلندتر و بیشتر میخندی...مدت طولانی تری صدای عجیب غریب درمیاری..وای وای بعضی موقع ها جیغ میزنی..چه چیغ زدنی..تو این 4 ماه هم تو کلی عوض شدی هم من....با تو دنیامون خیییلی عجیب شده خیلییی..هنوزم تو شوکم انگار...گاهی لحظه های خیلی شیرین رو میچشم مثل وقتیایی که از خواب بیدارمیشی و گریه میکنی و به هر طرف نگاه میکنی و یهو بادیدن من میخندی...خیلی حس خوبی بهم دست میده..انگار کل دن...
23 دی 1393

عکس هایی از طرف دایی

سلام....راستش دایی یکی یدونه ام همیشه و هرلحظه وقتی خونشونم و مخصوصا وقتایی که تو اتاقش استراحت میکنم کلی ازم عکس میگیره و حالا میخوام  چندتاشونو براتون بذارم واما اینم از اخرین شاهکار دایی احمد ...
18 دی 1393

اولین کریسمس امیرعلی جونم

  سلام به همگی.....من اومدم....اونم ببینین دست پر.... راستی کریسمس مبارک.... راستش من به مناسبت کریسمس لباس قرمزی هامو بازم پوشیدم و رفتیم خونه خاله ایسن وعمو رضا (دوستای مامان و بابا) تا همگی کنارهم خوش بگذرونیم حسابی....انصافا هم دستم درد نکنه یه ذره هم گریه هم نکردم با همه خوش و بش کردم شیرمو خوردم جیشمم کردم بعدم لالا....با عرشیا جونمم عکس یادگاری گرفتم ببینین فقط چون عرشیا نی نی زیاد بغل نکرده میترسید من از بغلش بیفتم خیلی حواسشو جمع کرده بود نتونست به دوربین نگاه کنه... ...
11 دی 1393

اولین شب یلدای امیرعلی

پسرم شب یلدامو               کل ارزوهامو                            زیبایی دنیامو                                      ارامش این سالو                                                 دلچسبی این حالو                         &nb...
4 دی 1393

در گذر اذر ماه....

دردونه ی مامان 1-سیزده اذر که تولد خاله مهسا بود بهانه ی قشنگی شد برای رفتن به دانشگاه و هم دادن برگه مرخصی م به اموزش.روز خیییلی خوبی بود....توم از اول تا اخر خوابیدی اونم تو اون همه سرو صدا...کل استاد ها هم تو رو دیدن... از استاد صیدی گرفته تا دکترمحیط...هیچکی باورش نمیشد من نی نی دارم....حیف که عکس نگرفتیم ارت اخه همش خواب بودی شیطون بلای خودم.... 2-  اینم عکس اولین باری که پاهای نازت کفش پوشیدن.... 3- اما اینم اولین لباسی که برات کوچولو شد...و رفت تو دفتر خاطرات ...
27 آذر 1393

ملاقات با دکتر در پایان ماه سوم

سلام دلیل نفس های من و بابایی عزیزدلم تصمیم گرفته بودم برای تولد سه ماهگی ت یه تولد دورهمی بگیرم ولی...خب 22 آذر که اربعین حسینی بود نشد 23 ام هم بردیمت دکتر برای کنترل سلامتی ماهیانه تو ...به آقای دکتر گفتم که اصلا راحت نمیخوابی...به سختی میخوابی و زود از خواب میپری..ایشون هم تو رو نوشتن برای آزمایش کلسیم...غیر این موضوع خداروشکر همه چی خوب بود باتوجه به سرماخوردگی که گذروندیم افزایش 900 گرمی این ماهت خوب بود خداروشکر...الان 6400 کیلوگرم وزنته عروسک من...بگذریم سختش اینجاس. .. رفتیم آزمایشگاه دی بابایی مارو برد تو بعد برگشت. بایه سوزن نازک داشتن ازت خون میگرفتن...من طاقت دیدن ریختن قطره قطره خونت رو نداشتم سرم داشت گیج میرفت هی میگفتم...
25 آذر 1393

اولین حموم با مامانی

سلام ضربان زندگیمون امیرعلی جونم روزای سختی رو داریم میگذرانیم مامان ناز کمر درد شدید گرفته و دکتر استراحت مطلق داده از جاش نمیتونه بلند بشه و ماهم اومدیم خونشون...توم وقت حموم کردنته ولی تا حالا تنهایی حمومت نکردم همیشه مامان ناز حمومت میکرد...دیگه عزمم رو جمع کردم و همه چیز رو جور کردم و خودم در تاریخ 93/9/18 تو رو حموم کردم...احساس خییلی خوبی داشتم غیر قابل توصیف ولی ترسشم هم که نگو....عاشقتم پسرم..ان شال....همیشه و همیشه کنار هم خوش باشیم و غصه ها از ما دور بشن... اینم عکست البته چون ترسیدم سرما بخوری بعده لباس پوشوندن عکس گرفتم.اونقد دست و پامیزدی که نمیذاشتی عکس بگیرم عزیزدلم     ...
22 آذر 1393

جامانده های ماه اول ودوم

1.اولین روز برفی امیرعلی 28 مهر 93 بود...حیف که عکسی نگرفتیم. 2. اولین مهمونی رفتنمم رفتن به خونه عمه جان{عمه مامانم}بود تو بیست روزگی اخه رفته بودن کربلا تازه همونجا سوغاتی مو گرفتم اینم عکسش...یه خاطره دیگه هم با عمه جان دارم اونم این که وقتی از بیمارستان اومدم خونمون عمه جان منو حموم کردنو تمیز و خوشگل شدم. 3. اولین هدیه رم که یه دست لباس خوشگل بود وقتی 13 روزگی رفتم خونه مامان ناز و باباجون برام گوسفند قربانی کرد از مامان نازم گرفتم..ببین پوشیدم... 4. تولد یک ماهگی هم فقط مامان ناز به فکرم بود و یه شلوار عروسکی خوشگل برام گرفت ..خیلی باهاش راحتم..فقط از عروسکاش و پاهای خوشملم عکس گرفتم. 5. تولد دوماهگی هم مثل همیشه مامان...
19 آذر 1393